دکتر جان گفتي جنگ بغضم ترکيد همه ايراني ها طعم جنگ رو چشيدن ما خوزستاني ها بيشتر همه ايراني ها طعم اوارگي و غربت رو کشيدن ما خوزستاني ها بيشتر همه ايراني ها طعم نداري را کشيدن ما خوزستاني ها بيشتر همه دنيا سهمي از نفت ايران بردند ما خوزستاني ها کمتر
من در عنفوان کودکي درست موقعي که پنج سالم بود انفجار بمب ، شکستن ديوار سوتي توسط جنگندهاي عراقي ، ديدن سرباز عراقي در فاصله نزديک در حال شليک گلوله، عبوز ازجاده در تيرس دشمن رو تجربه کردم چشيدم و متنفر شدم و فرار کردم فرار
دکتر جان چندي پيش اولين دوچرخه هاي فرزندانم رو براشون خريدم همون موقع بغض گلومو گرفت ياد اولين دوچرخه اي افتادم که پدرم برام خريد و تو دوران جنگ با ناراحتي و گريه رهاش کردم وديگه تا حالا نديدمش و فقط خاطره اي و يادي ازش مونده برام جالب بود جنگ هنوز ما خوزستاني ها رو رها نکرده همه داشتن تو گمرک با خوشحالي براي بچه هاشون دوچرخه ميخريدن من با بغض و نگران از اين موضوع که با اين اتفاقات ايا بچه هام هم با گريه از اولين دوچرخه زندگيشون جدا ميشن ؟؟؟!!!!
بسیار زیباست یاد بازی اف 14 افتادم تله پاتی بود یا نه؟
دوست شما سر صحبت رو باز کرد. امروز در یک فروشگاه شهروند انبوهی از دفتر های مدرسه ای رو دیدم با جدید ترین تکنولوژیهای صحافی و یاد دفترها و کتابهای کاهی دوران خودمان افتادم الان هم داریم جنگ میکنیم. صبحها در مسیر رفتن به سر کار به حالت صورتهای مردم نگاه میکنم. وحشتناک است. نگرانی رادر چهرها کاملا میتوان حس کرد.
دکتر پست سال پیشت من رو از پشت میز برد به روزهای اول جنگ در دزفول و بیاد عزیز ترین آدمهایی که دوست شان داشتم و در جنک از کنارم رفتند و بی اختیار شدم در کنترل اشکهایم
جنگ اگر چه سخت ترین تجارب را برای آدمها به بار میاورد اما بعضی میتوانند از میان آن همه درد بیجای تنفر ، دوست داشتن را یاد بگیرند
بعد از اینها، تصویر فوق العاده ای شده نمیدانم چرا خیال کردم باید اطراف بیرجند باشد شاید هم همان اطراف مشهد است
6 comments:
دکتر جان گفتي جنگ بغضم ترکيد
همه ايراني ها طعم جنگ رو چشيدن ما خوزستاني ها بيشتر
همه ايراني ها طعم اوارگي و غربت رو کشيدن ما خوزستاني ها بيشتر
همه ايراني ها طعم نداري را کشيدن ما خوزستاني ها بيشتر
همه دنيا سهمي از نفت ايران بردند ما خوزستاني ها کمتر
من در عنفوان کودکي درست موقعي که پنج سالم بود انفجار بمب ، شکستن ديوار سوتي توسط جنگندهاي عراقي ، ديدن سرباز عراقي در فاصله نزديک در حال شليک گلوله، عبوز ازجاده در تيرس دشمن رو تجربه کردم چشيدم و متنفر شدم و فرار کردم فرار
دکتر جان چندي پيش اولين دوچرخه هاي فرزندانم رو براشون خريدم همون موقع بغض گلومو گرفت ياد اولين دوچرخه اي افتادم که پدرم برام خريد و تو دوران جنگ با ناراحتي و گريه رهاش کردم وديگه تا حالا نديدمش و فقط خاطره اي و يادي ازش مونده
برام جالب بود جنگ هنوز ما خوزستاني ها رو رها نکرده همه داشتن تو گمرک با خوشحالي براي بچه هاشون دوچرخه ميخريدن من با بغض
و نگران از اين موضوع که با اين اتفاقات ايا بچه هام هم با گريه از اولين دوچرخه زندگيشون جدا ميشن ؟؟؟!!!!
عجب!
زيبا يود
كمي كراپ از بالا مي چسپيد،دست كم به من!.
بسیار زیباست
یاد بازی اف 14 افتادم
تله پاتی بود یا نه؟
دوست شما سر صحبت رو باز کرد.
امروز در یک فروشگاه شهروند انبوهی از دفتر های مدرسه ای رو دیدم با جدید ترین تکنولوژیهای صحافی و یاد دفترها و کتابهای کاهی دوران خودمان
افتادم
الان هم داریم جنگ میکنیم.
صبحها در مسیر رفتن به سر کار به حالت صورتهای مردم نگاه میکنم.
وحشتناک است. نگرانی رادر چهرها کاملا میتوان حس کرد.
عجب نمای دلهره آوری!
دکتر اینجا کجا است؟هواپیما است دیگر؟عجب شیشه های تمیزی داشته!
جنگ هیچ چیز نیست جز دلهره ای که تا ابد در دلت خواهد ماند
بله. هواپیماست. با شیشه هایی که بعدا تمیز شده اند.
دکتر پست سال پیشت من رو از پشت میز برد به روزهای اول جنگ در دزفول و بیاد عزیز ترین آدمهایی که دوست شان داشتم و در جنک از کنارم رفتند
و بی اختیار شدم در کنترل اشکهایم
جنگ اگر چه سخت ترین تجارب را برای آدمها به بار میاورد اما بعضی میتوانند از میان آن همه درد بیجای تنفر ، دوست داشتن را یاد بگیرند
بعد از اینها، تصویر فوق العاده ای شده نمیدانم چرا خیال کردم باید اطراف بیرجند باشد شاید هم همان اطراف مشهد است
سرفراز باشی رضا
Post a Comment